حماد بن انس و وقاص بن عبید و شریح بن عبید و هلال بن نافع بجلی


























یاری دهندگان حسین

 

به نوشته صاحبروضة الشهداء پس از شهادت عمير بن عبدالله مذحجى، حماد بن انس قصد ميدان رفتن نمود،محضر مبارك امام (عليه السلام) مشرف شد رخصت حاصل كرد سپس با تيغ شرر بار خود را بهميدان رساند و به مبارزت پرداخت از آن قوم غدار جمعى را به سقر روانه كرد تابالاخره به صف شهداء پيوست رضوان الله تعالى عليه
از جملهمجاهدين كه در ركاب سلطان دين شربت شهادت نوشيدند جناب وقاص بن عبيد است.
چونبعد از ظهر روز عاشوراء كار بر شاه دين سخت شد وقاص بن عبيد كه غربت آن جناب را ديدمثل مار گزيده بر خود پيچيد از جان سير و از زندگى دلگير گشت خدمت امام (عليهالسلام) رسيد اذن جهاد گرفت حضرت اذنش دادند، وى پس از رخصت مركب به جولان در آوردو خود را زد به لشگر دوازده تن از آن ناكسان را بدرك فرستاد عاقبت الامر نامردى ازكمين برجست و با نيزه از خانه زين به زمين آوردش و شربت شهادت را نوشيد رحمة اللهعليه.
پس از شهادتوقاص، شريح برادرش عزم ميدان كرد، خدمت امام (عليه السلام) رسيد رخصت حاصل كرد سپسبر مركب تيزگام نشست و به سوى ميدان شد به چپ و راست مى‏تاخت و مردان را از بالشزين بر فرش زمين مى‏انداخت در آن گير و دار ناگاه اسبش سكندرى خورد و آن دلير را برزمين زد انبوه جمعيت هجوم آورده و با زخمهاى كارى او را از پاى در آورده و شهيدشكردند رحمة الله عليه.
از جمله شهداء كه در راه ابا عبدالله الحسين جان شيرين باخت وشربت شهادت را نوشيد شير بيشه شجاعت و ببر نيزار پردلى هلال بن نافع بجلى است بهنوشته ابى مخنف اين بزرگوار دست پرورده و تربيت شده شاه اولياء بود، در تيراندازىثانى نداشت بر فاق تير نام خود و اسم پدر را نقش مى‏كرد تا مردم بدانند كه اين تيراز هلال بن نافع مى‏باشد.
در ترجمه‏اش نوشته‏اند كه هرگز تيرش به خطاء نمى‏رفتو در شب تار چشم مار را مى‏دوخت.
بارى مرحوم صدوق در امالى نام اين بزرگوار راهلال بن حجاج ذكر نموده و مبارزه و شهادتش را پس از شهادت وهب آورده است ولى مرحوممجلسى و ديگران اسم مباركش را هلال بن نافع ثبت كرده و فرموده‏اند: شهادت اينبزرگوار پس از شهادت جمعى از امجاد بوده است.
بارى پس از شهادت جمعى از اصحابامجاد كه اسامى شريفشان ذكر شد دل آن بزرگوار به جوش آمد و علاقه‏اش از اين عالمفانى قطع و ميلش به سراى باقى شدت يافت از صف اصحاب جدا شد خدمت امام (عليه السلام) آمد و اذن جهاد گرفت و پس از اذن آن شجاع مظفر و دلير غضنفر وسط ميدان ايستاد وباطراف نگريست تمام لشگر گردنها كشيده آن صفدر را ديدند و بخود لرزيدند لذا خويشتنرا به عقب كشيدند، هلال كمان را از پشت به سر چنگ در آورد به روايت محمد بن ابيطالبسيزده تن از سران لشگر و به نقل ابى مخنف هفتاد تن از سپاه كفرآئين را هدف تير قرارداده و آنها را به دارالبوار رهسپار نمود.
به روايت محمد بن ابيطالب آن دستپرورده اسدالله الغالب مكرر اين رجز را در عرصه كارزار مى‏خواند:
برخى از اهل ذوق در ترجمه اين رجزگفته‏اند:
مرحوم علامه قزوينى در رياض الاحزان فرموده:
فلما طار جميع طيور كنانته من برج قوسه فنسى الناس وجودهم من شدة تحركهو نوسه قبض على القائمه.
يعنى همينكه تمام مرغان تير از آشيانه تركش آندلير پريد كمان را بيفكند و لب را گزيد، كُله خود را تا به ابرو كشيدوسلالهلال عن افق الغلاف و قال بارك الله فى يمين السياف.
دست برد به قائمهشمشير شرر بار، هلالى از افق غلاف بدر آورد كه برق بارقه و لامعه‏اش در صف مصاف چشمرا خيره مى‏كرد و آن شجاع مظفر و دلير غضنفر ركاب اسب را سنگين و عنان را سبك نمودو زمين معركه را در نورديد تا خود را به قلب آن لشگر ضد خدا رسانيد شمشير آتشبار رامانند شعله جواله بر فرق دشمن حواله مى‏كرد.
ابو مخنف مى‏نويسد: اين شير فرزانه جمع كثيرى ازابطال را به بئس المصير فرستاد ولى افسوس بلكه صد افسوس كه آن نامور از سوز عطشمى‏سوخت، از نوك زبانش تا حقه نافش خشكيده بود و گرمى هوا نقره بدنش را در بوته زرهگداخته بود از طرف ديگر اگر چه آن شير بيشه پردلى بسيار نيرومند و چالاك و دلير بودولى چه فائده نفرات دشمن به قدرى زياد بودند كه هر چه از آنها مى‏كشت چندان نماياننبود از اينرو رفته رفته نيروى آن بزرگوار رو به كاهش گذارد و در آن گير و دارظالمى كه كمين كرده بود از كينگاه برجست و با گرزى دست راست او را شكست، همينكه دستراست هلال از كار افتاد به چالاكى تمام شمشير را به دست چپ گرفت و خواست آن نامردبى حيا را تعقيب كند و كينه خود را از او بگيرد ظالمى ديگر اسب تاخت گرزى ديگر بهدست چپش نواخت و آن را نيز از كار انداخت.
مرحوم علامه مجلسى در بحار روايتنموده كه: كسروا عضديه و اخذ اسيرايعنى دو بازوى او راشكستند و اسيرش نمودند.

روز روشن در نظرش تيره و تار شد گاهى به يمين وزمانى به يسار نگاه مى‏نمود تا چشمش كار مى‏كرد دريائى از دشمن موج مى‏زد و هيچ يارو ياورى نمى‏ديد، آن گروه فرصت طلب وقتى ديدند كه آن دلاور دو دستش قلم شده و ديگركارى از او ساخته نيست جرئت كردند بر او هجوم آورده و وى را گرفته كشان كشان به نزدابن سعد نابكار بردند، آن ملعون وقتى او را ديد بنا گذارد به فحش دادن و ناسزا گفتندر اين اثناء شمر ناپاك همان طورى كه بر مركب سوار بود به دو حلقه ركاب ايستاد و باشمشيرى گردن آن يگانه آفاق را زد و سر را از تنش جدا نمود



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در پنج شنبه 2 آذر 1391برچسب:,ساعت 15:0 توسط vahid ahmadi|


آخرين مطالب
» حبیب بن مظاهر
» مسلم بن عوسجه
» طرح مغلوبه كردن جنگ بواسطه عمرو بن حجاج
» نافع بن هلال بجلى
» حماد بن انس و وقاص بن عبید و شریح بن عبید و هلال بن نافع بجلی
» عمرو بن خالد و خالد بن عمرو بن خالد و سعد بن حنظله و عمیر بن عبدالاه
» وهب بن عبدالله بن حباب كلبى
» برير بن خضير همدانى
» عبدالله بن عمير
» زهیر بن حسان
» مصعب بن یزید ریاحی و عروه
» حر بن یزید ریاحی
» علی بن حر

Design By : Pichak